گره
تصمیم های مهم برای ساره شاید بیشترشان در آن قسمت خیابان که شاخه های متراکم درختان از دیوار دبستان بچگیهایش رد میشوند، رخ میداد. سه شنبه که از دعواها و تنش های مداوم با سرو، از خانه به خیابان پناه آورده بود و ضرب دار قدم میزد، پیش از گره شاخهها و دبستان، ریشه را یافته بود.
آن روزی که مادری کردن برای سرو را_به اشتباه_شروع کردهبود! روزی که سرو وا داده بود جلوی ساره و او بی مهابا مادر دومی شده بود که برای کوچکترین مسائل سرو، حرص میخورد و نصیحت و توبیخ میکرد.
بعد ساره زیر گره اول اندیشیده بود که "مادری" شاید کلمهی درستی نباشد. مادری واقعا ملزم به درست و غلط کردن، مجبور کردن و کنترل است یا این تعریف ذهن ماست؟ بعد هم پیچیده بود ذهنش و در آخر فهمید که باید ترمز این کنترلگری یا مادری یا هرچه که نامش هست را بکشد.
ماشین رابطهی سرو و ساره داشت چپ میکرد و این را هردو میفهمیدند. ساره نمیدانست سرو در پی رهاییست یا به دنبال اصلاح اما هرچه بود، برای بقایای رابطه، زیر گره میانی، در مجاورت دبستان، تصمیمش را گرفت و کمی بیشتر سکوت را انتخاب کرد و کمی بیشتر همراهی و خواست که دوستی باشد که مطمئن به ذکاوت و عقل دوست خود است و تا وقتی نمیخواهد و مجبور نیست نظری نمیدهد.
این بهتر از کلا دوست نبودن نیست؟