جوآنا

سارِجوان

جوآنا

سارِجوان

اِم چی بگم؟!

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۱/۰۷/۰۷
    1
  • ۲۱/۰۷/۰۷
    0

یادم هست به سرو میگفتم که مسئله‌ی مرگ برایم تقریبا حل شده و پذیرفته‌ام. اما حال در این وانفسا که دو مریض عزیز و نزدیک داریم، به اندازه‌ای وصف ناپذیر، از مرگ میترسم.

آدمیزاد در آسایش، حرف‌های خوب زیادی می‌زند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ جولای ۲۱ ، ۰۸:۴۴
جوآنا سابزاب

ترمه به اعظم گفت: میدونی چی این مدت اذیتم می‌کرد؟

لابد اعظم گفت چی یا شاید هم نگفت.

ترمه: این‌که هیچکس نبود براش آواز بخونم که حتی وقتی ناکوک میخونم، بازم واقعا دوست داشته باشه.

اعظم لابد هیچ نگفت اما صدایی آمد که "به هرحال من نمیتونم صدای نکره‌ات رو تحمل کنم."

 

من عاشق صداهای کوک و ناکوک خامم که کلی احساسات طبیعی داخلش جاریه. وقتی بهشون گوش می‌کنم فقط مهارت نمی‌شنوم، احساس می‌شنوم! با تمام ناهنجاری های طبیعی که شیرینش میکنه و اتفاقا از خامی درش میاره. دیوونم نه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ جولای ۲۱ ، ۲۲:۵۴
جوآنا سابزاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ جولای ۲۱ ، ۲۲:۴۰
جوآنا سابزاب

فقط میخواستم بنویسم درباره اینکه امروز هم با بابا بحث کردم و خب نمیدونم واقعا من آن زبان کنترل نشده‌ام یا شکستن این سکوت همیشگی برای خانواده مطلوب نبوده.

واقعا فکرمی‌کنم حرف بدی نزده باشم اما شاید لحنم بد بوده و یا.. نمیدونم واقعا.

دلم واقعا تابستون خواست.یک تابستون طولانی.

مرض کلاس رفتن و کسب مهارت! آقا دوست عزیز داری تعادل روانیت رو از دست میدی!!

خدایا الان اون معمار مهربان رو گذاشتی جلوی پای من، خب حالا یعنی باز هم بین حسینیه و آن بمانم؟ میشه وحی عملی رو برسونی؟ غم ناکم راستش.

خدایا بخاطر هرچی دادی شکرت/ بخاطر هرچی که گرفتی هم شکرت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ جولای ۲۱ ، ۲۲:۳۳
جوآنا سابزاب

تصمیم های مهم برای ساره شاید بیشترشان در آن قسمت خیابان که شاخه های متراکم درختان از دیوار دبستان بچگی‌هایش رد میشوند، رخ میداد. سه شنبه که از دعواها و تنش های مداوم با سرو، از خانه به خیابان پناه آورده بود و ضرب دار قدم میزد، پیش از گره شاخه‌ها و دبستان، ریشه را یافته بود.

آن روزی که مادری کردن برای سرو را_به اشتباه_شروع کرده‌بود! روزی که سرو وا داده بود جلوی ساره و او بی مهابا مادر دومی شده بود که برای کوچکترین مسائل سرو، حرص میخورد و نصیحت و توبیخ می‌کرد.

بعد ساره زیر گره اول اندیشیده بود که "مادری" شاید کلمه‌ی درستی نباشد. مادری واقعا ملزم به درست و غلط کردن، مجبور کردن و کنترل است یا این تعریف ذهن ماست؟ بعد هم پیچیده بود ذهنش و در آخر فهمید که باید ترمز این کنترل‌گری یا مادری یا هرچه که نامش هست را بکشد.

ماشین رابطه‌ی سرو و ساره داشت چپ میکرد و این را هردو می‌فهمیدند. ساره نمی‌دانست سرو در پی رهاییست یا به دنبال اصلاح اما هرچه بود، برای بقایای رابطه، زیر گره میانی، در مجاورت دبستان، تصمیمش را گرفت و کمی بیشتر سکوت را انتخاب کرد و کمی بیشتر همراهی و خواست که دوستی باشد که مطمئن به ذکاوت و عقل دوست خود است و تا وقتی نمیخواهد و مجبور نیست نظری نمی‌دهد.

این بهتر از کلا دوست نبودن نیست؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ جولای ۲۱ ، ۲۱:۴۳
جوآنا سابزاب

1

 

سلام.

من جوآنا هستم و خوشحالم از اینکه نوشته های من رو میخونید. :)

داستان از اونجایی شروع شد که حرف های ناگفته و پنهانی، سنگینی میکرد و قرار شد یک جایی بشینم و بنویسم بدون اینکه بترسم.

اینجا قرار نیست بد و خوب بودنم سانسور شه و قرار نیست به تاثیر حرفام رو بقیه فکرکنم و بترسم. اینجا ذهن آزاد من رو میخونید و من مطمئنم که به خوبی آگاهید که من پر از غلطم و حتی مطمئن ترین حرف ها و خاطراتم پر از اشکالات اخلاقی و... هستش.

امیدوارم قوی باشید در برابر این آزمون زندگی و موفق. :)

 

پ.ن: لطفا اگر آشنا هستید و من رو شناختین، از خوندن اینجا دست بکشید. ممنون که درک میکنید:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ جولای ۲۱ ، ۰۹:۵۹
جوآنا سابزاب

0

به نام خدای مهربان و بخشنده :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ جولای ۲۱ ، ۰۹:۳۴
جوآنا سابزاب